تقدیم به بچههایی که او را ندیدهاند…
- هشت نُه سالش که بود ، بهترین پرش را داشت. توی مسابقهی دو هم همیشه اول بود.
از بازیگوشیهاش، دو سه تا شکستگی توی دست و پا یادگاری داشت و ده دوازده تا توی سر و پیشانی.
- با داداش خوشنویسی کار میکرد. آن قدر خطشان شبیه هم شده بود که وقتی نصف کاغذ را روحالله مینوشت
و نصفی را مرتضی، هیچکس نمیفهمید این، دو تا خط است
- سعدون شاکر، رئیس سازمان امنیت عراق آمده بود به خط و نشان کشیدن:
- حضرتعالی در صورتی میتوانید در عراق به زندگی عادی خود ادامه دهید که از کارهای سیاسی که
روابط ما با ایران را تیره میکند،خودداری کنید. در صورت ادامهی کارهای سیاسی باید عراق را ترک کنید.
آقا اشارهای کرد به زیلوی اتاق:
- هر جا بروم، اگر این فرش را پهن کنم، همان جا میشود منزل من. من از آن روحانیانی نیستم که به خاطر
علاقه به زیارت از مبارزه دست بکشم.
- مایک والاس، گزارشگر تلویزیون آمریکا در برنامهی کانال چهار تلویزیون آمریکا از خاطرات دوران
خبرنگاریاش میگوید: - او باهوشترین سیاستمداری است که من دیدهام. نفوذ خاصی روی مصاحبهگران
داشت و به جای این که من از ایشان سؤالاتی بکنم،
او مرا اداره میکرد. من هیچ مطلب تازهای غیر از آن چه خود آیتالله میخواست بگوید، نتوانستم از او
بیرون بکشم. زندگی بسیار سادهی رهبر انقلاب اسلامی، او را از همهی رهبران دیگر دنیا متمایز میکرد.
او مرا و همهی رجال دیگر دنیا را که به حضور می پذیرفت، روی فرش ساده مینشانید و ما مجبور بودیم
کفشهای خود را دم در از پادرآوریم و از همان اول کار بفهمیم با مردی متفاوت سر و کار داریم.
- - توی سالهای مبارزه، خیلی ها میگفتند خانمها بهتر است در راهپیماییها شرکت نکنند تا خطر
تهدیدشان نکند؛ اما امام با جدیت میگفت:
- هیچ کس حق ندارد حرفی از جدا کردن خانمها از حرکتهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی بزند.
بعد انقلاب هم خیلیها میخواستند زنها را از شرکت در انتخابات محروم کنند. شورای نگهبان هم
میگفت : زنها نمایندهی مجلس نشوند. امام از طریق نمایندهشان پیغام داد:
- اگر زنها را از دخالت در انتخابات منع کنند، من برخورد میکنم و موضع میگیرم.