دبیرستان آزادگان چمگردان ( متوسطه اول ) | ||||||||||||||||||||||||||||||
می دانی و همه می دانند که زندگی از تحمیل لبخندی بر لبان من ،از آوردن برق امیدی در نگاه من ،از برانگیختن موج شعفی در دل من عاجز است . تو می دانی و همه می دانند که شکنجه دیدن بخاطر تو ،زندانی کشیدن بخاطر تو و رنج بردن به پای تو تنها لذت بزرگ زندگی من است ،از شادی توست که من در دل می خندم،از امید رهایی توست که برق امید در چشمان خسته ام می درخشد و از خوشبختی توست که هوای پاک سعادت را در ریه هایم احساس می کنم . نمی توانم خوب حرف بزنم . نیروی شگفتی را که در زیر کلمات ساده و جمله های ضعیف و افتاده پنهان کرده ام دریاب،دریاب. من ترا دوست دارم ،همه زندگی ام و همه روزها و شبهای زندگی ام بر این دوستی شهادت می دهند،شاهد بوده اند و شاهد هستند. آزادی تو مذهب من است ، خوشبختی تو عشق من است ،آینده تو تنها آرزوی من است. اگر تنها ترین تنها شوم، باز خدا هست، او جانشین همه نداشتن هاست.نفرین و آفرین ها بی ثمر است.اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند و از آسمان، هول و کینه بر سرم ببارد، تو مهربان و جاودان آسیب نا پذیر من هستی.ای پناهگاه ابدی! تو می توانی جانشین همه بی پناهی ها شوی.
————— خدایا : تو، چگونه زیستن را به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم آموخت. خدایا : مرا از این فاجعه پلید مصلحت پرستی که چون همه گیر شده است، وقاحتش از یاد رفته است و بیماری شده است که، از فرط عمومیتش، هر کس از آن سالم مانده باشد بیمار می نماید مصون بدار، تا، به رعایت مصلحت، حقیقت را ذبح شرعی نکنم. خدایا : مرا به ابتذال ارامش و خوشبختی مکشان. اضطرابهای بزرگ، غمهای ارجمند و حیرتهای عظیم به روحم عطا کن.لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و دردهای عزیز بر جانم ریز. خدایا : رحمتی کن تا ایمان ، نام ونان برایم نیاورد ، قوتم بخش تا نانم را وحتی نامم را در خطر ایمانم افکنم تا از آنها باشم که پول دنیا را می گیرند و برای دین کار می کنند نه از آنها که پول دین را می گیرند و برای دنیا کار می کنند . خدایا : عقیده مرا ازدست “عقده ام” مصون بدار. خدایا : به من قدرت تحمل عقیده “مخالف” ارزانی کن. می دانی و همه می دانند که زندگی از تحمیل لبخندی بر لبان من ،از آوردن برق امیدی در نگاه من ،از برانگیختن موج شعفی در دل من عاجز است . تو می دانی و همه می دانند که شکنجه دیدن بخاطر تو ،زندانی کشیدن بخاطر تو و رنج بردن به پای تو تنها لذت بزرگ زندگی من است ،از شادی توست که من در دل می خندم،از امید رهایی توست که برق امید در چشمان خسته ام می درخشد و از خوشبختی توست که هوای پاک سعادت را در ریه هایم احساس می کنم . نمی توانم خوب حرف بزنم . نیروی شگفتی را که در زیر کلمات ساده و جمله های ضعیف و افتاده پنهان کرده ام دریاب،دریاب. من ترا دوست دارم ،همه زندگی ام و همه روزها و شبهای زندگی ام بر این دوستی شهادت می دهند،شاهد بوده اند و شاهد هستند. آزادی تو مذهب من است ، خوشبختی تو عشق من است ،آینده تو تنها آرزوی من است. اگر تنها ترین تنها شوم، باز خدا هست، او جانشین همه نداشتن هاست.نفرین و آفرین ها بی ثمر است.اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند و از آسمان، هول و کینه بر سرم ببارد، تو مهربان و جاودان آسیب نا پذیر من هستی.ای پناهگاه ابدی! تو می توانی جانشین همه بی پناهی ها شوی.
—————
خدایا : تو، چگونه زیستن را به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم آموخت. خدایا : مرا از این فاجعه پلید مصلحت پرستی که چون همه گیر شده است، وقاحتش از یاد رفته است و بیماری شده است که، از فرط عمومیتش، هر کس از آن سالم مانده باشد بیمار می نماید مصون بدار، تا، به رعایت مصلحت، حقیقت را ذبح شرعی نکنم. خدایا : مرا به ابتذال ارامش و خوشبختی مکشان. اضطرابهای بزرگ، غمهای ارجمند و حیرتهای عظیم به روحم عطا کن.لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و دردهای عزیز بر جانم ریز. خدایا : رحمتی کن تا ایمان ، نام ونان برایم نیاورد ، قوتم بخش تا نانم را وحتی نامم را در خطر ایمانم افکنم تا از آنها باشم که پول دنیا را می گیرند و برای دین کار می کنند نه از آنها که پول دین را می گیرند و برای دنیا کار می کنند . خدایا : عقیده مرا ازدست “عقده ام” مصون بدار. خدایا : به من قدرت تحمل عقیده “مخالف” ارزانی کن.
می دانی و همه می دانند که زندگی از تحمیل لبخندی بر لبان من ،از آوردن برق امیدی در نگاه من ،از برانگیختن موج شعفی در دل من عاجز است . تو می دانی و همه می دانند که شکنجه دیدن بخاطر تو ،زندانی کشیدن بخاطر تو و رنج بردن به پای تو تنها لذت بزرگ زندگی من است ،از شادی توست که من در دل می خندم،از امید رهایی توست که برق امید در چشمان خسته ام می درخشد و از خوشبختی توست که هوای پاک سعادت را در ریه هایم احساس می کنم . نمی توانم خوب حرف بزنم . نیروی شگفتی را که در زیر کلمات ساده و جمله های ضعیف و افتاده پنهان کرده ام دریاب،دریاب. من ترا دوست دارم ،همه زندگی ام و همه روزها و شبهای زندگی ام بر این دوستی شهادت می دهند،شاهد بوده اند و شاهد هستند. آزادی تو مذهب من است ، خوشبختی تو عشق من است ،آینده تو تنها آرزوی من است. اگر تنها ترین تنها شوم، باز خدا هست، او جانشین همه نداشتن هاست.نفرین و آفرین ها بی ثمر است.اگر تمامی خلق گرگهای هار شوند و از آسمان، هول و کینه بر سرم ببارد، تو مهربان و جاودان آسیب نا پذیر من هستی.ای پناهگاه ابدی! تو می توانی جانشین همه بی پناهی ها شوی. ————— خدایا : تو، چگونه زیستن را به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم آموخت. خدایا : مرا از این فاجعه پلید مصلحت پرستی که چون همه گیر شده است، وقاحتش از یاد رفته است و بیماری شده است که، از فرط عمومیتش، هر کس از آن سالم مانده باشد بیمار می نماید مصون بدار، تا، به رعایت مصلحت، حقیقت را ذبح شرعی نکنم. خدایا : مرا به ابتذال ارامش و خوشبختی مکشان. اضطرابهای بزرگ، غمهای ارجمند و حیرتهای عظیم به روحم عطا کن.لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و دردهای عزیز بر جانم ریز. خدایا : رحمتی کن تا ایمان ، نام ونان برایم نیاورد ، قوتم بخش تا نانم را وحتی نامم را در خطر ایمانم افکنم تا از آنها باشم که پول دنیا را می گیرند و برای دین کار می کنند نه از آنها که پول دین را می گیرند و برای دنیا کار می کنند . خدایا : عقیده مرا ازدست “عقده ام” مصون بدار. خدایا : به من قدرت تحمل عقیده “مخالف” ارزانی کن.
[ یکشنبه 88/12/16 ] [ 10:9 عصر ] [ کرمی ]
[ نظرات () ]
استادى از شاگردانش پرسید: شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد میزنیم؟ شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. سپس استاد پرسید: استاد ادامه داد آدمهای که عاشق یکدیگرند به طور معمولی با هم حرف نمی زنند هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر میشود.
?
استادى از شاگردانش پرسید: شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد میزنیم؟ شاگردان هر کدام جوابهایى دادند امّا پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. سپس استاد پرسید: استاد ادامه داد آدمهای که عاشق یکدیگرند به طور معمولی با هم حرف نمی زنند هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر میشود.
?
[ یکشنبه 88/12/16 ] [ 10:6 عصر ] [ کرمی ]
[ نظرات () ]
تربیت: نهادینه کردن حقایق دینی در قالب فعالیتهای رسمی و غیر رسمی؛ ضرورت و نحوه تعامل صحیح نهادها در بعد تعلیمی و پرورشی جامعه اسلامی (مخصوصا نهادهای مردمی و در سطح محلات)، نیازمند یک مدیریت منسجم و وحدت رویه هستیم که بتوان با صرف هزینه و وقت کمتر، نتایج بهتری را بدست آورد. که مطمئنا این امر مگر با طراحی اصول تئوریک و اتخاذ روشهای مبتنی بر آن اصول به دست نمی آید و نیازمند جلسات مفید در جهت رسیدن به این هماهنگی است. آنچه در این نوشتار مختصر اشاره خواهد شد، کلیاتی است تا ما را اندکی به جایگاه، ضرورت و راهکارهای کاربردی رسیدن به این تعامل مطلوب بین نهادی کمک نماید، که مطمئنا این مطالب سر آغازی است در جهت رسیدن به یک حرکت فرهنگی ریشه ای، که جزو اهداف اساسی انقلاب اسلامی نیز می باشد. این در حالی است که: « سازمانهای فعال در حوزه تبلیغات دینی به لحاظ « جایگاه قانونی » تفاوتهای بسیاری با هم دارند بطوریکه: 3 دستگاه ونهاد دارای قانون تشکیل و مصوب مجلس شورای اسلامی اند، 15 دستگاه و نهاد بدون قانون تشکیل و دارای اساسنامه مصوب مقام معظم رهبری اند، 3 دستگاه و نهاد دارای وابستگی یا اساسنامه مصوب شورای عالی انقلاب فرهنگی اند، 5 دستگاه و نهاد دارای مصوبه تشکیل از شورای گسترش آموزش عالی اند. این گوناگونی و عدم تناسب در جایگاه قانونی ، بر وضعیت ساختار ، مدیریت ، منابع مالی و منابع فیزیکی تأثیرگذار بوده است . مدیریت نهادها به موجب قانون ، مسئول و پاسخگوی اختیارات ، وظایف و اهداف نهاد هستند. آنها باید به مرجع نظارتی عالی که همانا مجلس شورای اسلامی است ، درباره عملکرد خود پاسخگو باشند . در حالیکه نهادهای دینی با گوناگونی جایگاه قانونی شان ، عموما خارج ار دایره شمول نظارت مجلس شورای اسلامی اند و متناسب با جایگاه قانونی خود ، مرجع نظارتی را در مقابل خود نمی بینند.» (خلاصه مقاله ساختار نظام نوسازی و ارتقای اثربخشی نهادهای دینی و تبلیغات اسلامی، نوشته رضاجلالی، سایت شورای عالی انقلاب فرهنگی) در پایان این پژوهش هم دو راهبرد کلی پیشنهاد می گردد که با موضوع نوشته ما مرتبط می باشد: « براساس آسیبهای ذکر شده در پایان دو راهبرد جهت رفع پاره ای مشکلات بیان گردیده است: اول- تمرکز مدیریت امور فرهنگی دینی در 3 سطح ملی ، منطقه ای و محلی . دوم- تفکیک مدیریت امور فرهنگی به دو بخش امور فرهنگ عمومی و فعالیتهای تبلیغی و ترویجی راهبرد مناسب را می توان از طریق تطبیق کاستیهای وضع موجود با وضع مطلوب،حسب مواد فصل دوازدهم قانون برنامه چهارم پیشنهاد کرد. » (خلاصه مقاله ساختار نظام نوسازی و ارتقای اثربخشی نهادهای دینی و تبلیغات اسلامی، نوشته رضاجلالی، سایت شورای عالی انقلاب فرهنگی [ یکشنبه 88/12/16 ] [ 9:53 عصر ] [ کرمی ]
[ نظرات () ]
دانش آموزان عزیز موفقیت شما در امتحانات مبارک باد دانش آموزان گل اول صبا
دانش آموزان گل اول صفا
[ چهارشنبه 88/12/5 ] [ 8:37 صبح ] [ کرمی ]
[ نظرات () ]
برخی ویژگی های معلم علاقمند به خلاقیت که داشتن آن ها به بازدهی بیش تر کلاس و تدریس او می انجامد، موارد زیر است : 1- فردی انتقاد پذیر باشد . 2-تحمل عقاید نو دانش آموزان را داشته باشد. 3-از صبر و تحمل بالایی برخوردار باشد . 4-به تفاوت های فردی و منحصر به فرد بودن تک تک دانش آموزان اعتقاد داشته باشد. 5-از انگیزه ای قوی برخوردار باشد 6-پذیرای ایده ها و نظرات غیر عادی دانش آموزان خود باشد. 7-دوست دار هنر و زیبایی شناسی باشد. 8-تا حد امکان به دانش آموزان خود آزادی عمل بدهد. 9-در چند زمینه ی مختلف معلومات و مهارت داشته باشد . 10-برای هر دانش آموز احترامی ویژه قائل باشد . [ پنج شنبه 88/11/1 ] [ 11:54 صبح ] [ کرمی ]
[ نظرات () ]
می دانید عددبسیار اول،به چه عددی می گویند؟ عدد373عددی بسیار اول است اگریک رقم یک رقم درنظر بگیریم بازعددی اول می باشداگردورقم دورقم در نظربگیریم بازعدد اول می باشد خود عدد که سه رقمی است نیز عددی اول می باشد پس به این عدد ،عدد بسیار اول می گویند [ دوشنبه 88/10/21 ] [ 9:37 صبح ] [ کرمی ]
[ نظرات () ]
هتک حرمت عاشورای حسینی واهانت به اصل ولایت فقیه توسط فریب خوردگان منافق وایادی استکبار را قویا محکوم می نماییم [ چهارشنبه 88/10/9 ] [ 8:50 صبح ] [ کرمی ]
[ نظرات () ]
پسری نابینا بدلیل مشکلات زندگی گدایی می کرد .کنار خیابان نشسته بود و کلاهی جلوی پاهای خود گذاشته بود . همراهش یک تخته سیاه بود که روی آن نوشته شده بود :."نابینا هستم، کمکم کنید!" یک روز گذشت،اما فقط چند سکه در کلاه پسر انداخته شد.پسر با این سکه ها یک نان کوچک برای خودش خرید و روز دوم همچنان در کنار خیابان نشست. معلم دانشگاه از کنارش گذشت، با همدردی در کلاه پسر پولی انداخت. وقتی که نگاهش به جمله روی تخته سیاه افتاد، چند دقیقه با خود فکر کرد و جمله قبلی را پاک کرد و کلمات دیگری نوشت . بعد از آن، پسر نابینا متوجه شد که افراد بیشتری به او برای تهیه غذا لباس و غیره کمک می کنند .روز دوم با شنیدن صدای قدم زدن مرد صدای پایش را شناخت و از او پرسید:جناب آقا، می دانم شما کیستید ؟ دیروز به من کمک کردید. از شما تشکر می کنم. اگر ممکن است بگویید چه اتفاقی افتاده است ؟ مرد خندید و گفت:تغییرات کوچکی روی تخته سیاه دادم و نوشتم : "امروز روز زیبایی است.اما من نمی توانم آن راببینم" نویسنده :خانم صباغی زاده(دبیرریاضی)
[ سه شنبه 88/10/8 ] [ 10:58 صبح ] [ کرمی ]
[ نظرات () ]
|
||||||||||||||||||||||||||||||
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |